از آغاسی تا گوگوش مدیون آن مرد بودند؛ لبخند حتی به مرگ
در خاطرات هر نسل، یک صدا هست که وقتی میخندد، مردم میخندند و وقتی غمگین میشود چیزی در دل مردم میلرزد. در تاریخ هنر ایران، یکی از این صداها، صدای منوچهر نوذری است.
صدایی که نسلها با آن خندیدند و خاطره ساختند؛ به بهانه سالمرگ منوچهر نوذری، پرترهای کوتاه از زندگی هنرمندی که تنها سلبریتی تاریخ رادیو بود و نامش برای همیشه با لبخند مردم گره خورد.
پرتره منوچهر نوذری در ۷ پرده به بهانه سالمرگ این هنرمند ایرانی
1- در خاطرات هر نسل، یک صدا هست که وقتی میخندد، مردم میخندند و وقتی غمگین میشود چیزی در دل مردم میلرزد. در تاریخ هنر ایران، یکی از این صداها، صدای منوچهر نوذری است. هم او که وقتی انقلاب شد پایش را از خانه اول و آخرش یعنی رادیو بریدند. این سرنوشت محتوم تنها سلبریتی رادیوی ایران بود که پس از انقلاب «ویترین طاغوت» لقب داده بودنش. هرچند از اول هم یک هنرمند انقلابی نبود که نبود. تا آنکه سال 1366 احمد شیشه گران از سردبیران وقت رادیو جسارت به خرج داد و در روزهای جنگ و موشکباران او را دوباره دعوت به کار کرد. بازگشت او به رادیو، مانند بازگشت قهرمانی بود که مردم فراموشش نکرده بودند. تا صدایش پخش شد، موجی از تلفنها و نامهها به صداوسیما رسید. حالا بماند که حزبالهیها چقدر به دفتر امام خمینی نامه نوشتند که چرا این طاغوتی را به رادیو راه دادهاید. همانهایی که بعدها نادم شدند و زیر تابوتش را گرفتند و در سوگش مثل ابر بهار گریستند.
2- در سالهای پیش از انقلاب، رسم بر این بود که هرکس میخواست شهرتی بهم بزند حداقل یکبار زنگ در خانه او را زده بود. فرقی نمیکرد گلپا باشد یا هایده باشد یا ناصرملک مطیعی. همه میخواستند به منوچهرخان نزدیک باشند تا از شهرت و محبوبیت او وام بگیرند. از آن طرف هم هنرمندی همچون منوچهر آذری که وی را آرتیست بیبدیلی میدانست معتقد بود نوذری بالاتر از خودش را نمیتوانست ببیند. هرچند بعضیها هم میگویند شاید حق داشت؛ چه آنکه در دهه30 که 90 درصد مردم ایران حتی از خرید یک رادیو ترانزیستوری عاجز بودند منوچهرخان پای ثابت گویندگی و دوبله کشور بود و تنه به تنه رسانههای دنیا میزد. حالا بماند که بزرگترین کشف هنریاش را بعدها شاهماهی موسیقی ایران لقب دادند. افشایش هم افتاد به سال 1381 و آن مصاحبه زنده تلویزیونی در برنامه مهر که وقتی مجری که از او پرسید بزرگترین دستاورد هنری شما چیست؟ زل زد به چشمان مجری و گفت: فائقه آتشین.
3- در بیستسالگی، وقتی برای اولینبار پشت میکروفن رادیو نشست، کسی نمیدانست تاریخ دارد ورق میخورد. استعدادش حیرتانگیز بود. بداههگویی، تقلید صدا، هوش بالا و مهمتر از همه قلبی که میخواست مردم را خوشحال کند. از نمایشهای رادیویی تا برنامههای طنز، همه جا رد صدای او بود. پشت سرش میگفتند: «نوذری وقتی پشت میکروفن مینشست، انگار یک آدم دیگر میشد».از آن طرف سه دهه حضور در برنامههای معروفی مثل «صبح جمعه با شما» و اجرای نقشهایی چون آقای مُلوَّن و آقای دست و دلباز، او را به صدای خاطرات چند نسل بدل کرد. اما سکانش تاریخی زندگیاش جای دیگری رقم خورد. آنجا که او نخستین مجری تلویزیون شد که مردم ایران را با جعبه جادویی آشنا کرد. با همان لبخند همیشگیاش نشست جلوی دوربین و گفت:«سلام؛ نام جعبهای که تصویر منو در اون میبینید تلویزیونه»؛ چه پلان باشکوهی.

4- شاید خیلیها ندانند زندهیاد آغاسی هرچه در سینما دارد از منوچهر نوذری دارد. آغاسی که آن سالها هنوز سواد خواندن و نوشتن نداشت خوانندهای بود که بعد از بازی در فیلمهای نوذری شهرتش دوچندان شد. دو فیلم «ایوالله» و «خیلی هم ممنون» در سالهای 50 و 51 خیلیها را به جز آغاسی به سینمای ایران معرفی کرد؛ از جمله جمشید هاشم پور. هم او که بعدها رُل اول سینمای ایران شد و نشان داد منوچهرخان همیشه توی خال میزند. دیگر ساخته نوذری هم فیلم «خیالاتی» بود که هم گوگوش در آن بازی کرد و هم برای اولین و آخرین بارخواننده بنامی چون رامش پذیرفت در فیلمی سینمایی ایفای نقش کند؛ آن هم بخاطر ارادتش به خود نوذری بود و بس.

5- مسابقه هفته با اجرای او زمانی پربینندهترین برنامه تولیدی تلویزیون بود و حتی رهبر انقلاب هم دوست میداشتش. ایشان سال 1371 نامهای به رییس رادیو نوشتند و درباره همان مجری طاغوتی که مخالفانش پاشنه بیت رهبری را کنده بودند عنوان کردند: «دیشب برنامه مسابقه تلویزیونی را دیدم. شاید خیلیها این مسابقه را تحسین کردند که جای تحسین هم دارد، اما بیش از آن مجری هنرمند و چیرهدست برنامه را تحسین میکنم که باتکنیکهایی صادقانه و شیرین خود آن جوانان هوشمند و شایسته را و بخشی از بینندگان را به فراگرفتن معلومات وا میدارد و حقیقتا از لذتی که وی میبرد و تشویقی که از ته دل میکرد لذت بردم و به آن آفرین گفتم. از قول من از این هنرمند بزرگ تشکر کنید.8/7/71 ـ سیدعلی خامنهای.»
6- خیلیها نمیدانند که نوذری به جرم کشیدن چک بلامحل در زندان قصر محبوس بود، همبند با جواد گلپایگانی یا همان آتقی معروف سریال آینه عبرت. داستان هم این بود که اواخر دهه 70، دو سه تاجر ناقلا، پای او را به شراکت در پروژهای ساختمانی در کیش کشیدند و از منوچهرخان با وعده و وعید چک میگرفتند و خرج میکردند. آخرش هم از کشور گریختند و نوذری را با طلبکارها تنها گذاشتند. او هم با آن همه اسم و رسم چهارماه در زندان ماند و بعد هم بخاطر عمل جراحی قلبش، دو سال از محکومیتش بخشیده شد. اما منوچهرخان که بدجور چوب سادگیاش را خورده بود آنقدر تحت فشار قرار گرفت که از پا افتاد. او اما در خانه با همان صندلی قدیمی و رادیوضبطش سرگرم بود و تمرین صداسازی میکرد. میگفت «باید آماده باشم. مردم که دوباره منو بخوان، کم نذارم».
7- سالهای آخر، بیماری آرامآرام توانش را گرفت. اما روحش؟ نه، روحش همان روح لجوج عاشق مردم بود. پرستاری روایت میکرد: «با اینکه درد داشت، باز هم شوخی میکرد. میگفت درد اگه خنده ببینه، میترسه». ایرج نوذری هم میگفت:«پدر قبل از مرگش انگار تشییع جنازهاش را دیده بود. یک روز که در بیمارستان بستری بود گفت چه جمعیتی اینجا آمده چقدر شلوغ شده! مادر و عمهم گفتند اینجا که کسی نیست و پدر در جواب گفت وقتی اتفاق افتاد میبینید» آخرش این اتفاق افتاد. آن هم در 16 آذر 1384. یک بیمارستان بود و یک جمعیت حیران که برای آخرین وداع با او آمده بودند. اما هنوز یک معمای حل نشده وجود داشت: وقتی صدایش در برنامههای قدیمی پخش میشود، مردم نه اینکه غصه بخورند بلکه بیاختیار لبخندی بر لبشان مینشیند. این شاید بزرگترین راز زندگی منوچهر نوذری باشد: آمدنی با لبخند، رفتنی با لبخند.

دیدگاه